ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم ... باز بايد سرنوشت از سرنوشت خاتمي در سمينار "نقش مذاهب در ايجاد صلح" عدالت بدون آزادي، توهمي از عدالت است امید داریم در سال جدید تمام خواست های ملت ایران محقق شود به وبلاگ قسمتی با نام 8 دولت 8 کابینه اضافه شده که به معرفی کابینه ی 8 دولت ایران می پردازد و تصاویر و مقالاتی پیرامون این 8 کابینه ارائه می شود از این پس قسمتی با نام حوادث خیابانی به وبلاگ اضافه می شود که شرح حوادثی که در جلوی چشم نگارنده ی این وبلاگ رخ داده است را ثبت می کند

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

عاشقانه ها(فروردین 1305)



مهربانم-
ناچار باید بنویسم: وقتی داماد زیاده از حد مسلمان، عروسش را ندیده از میان دخترهای حرم انتخاب می کند، چشم هایش را می بندد، مثل عروس در پستوها مخفی می شود، پی در پی از پشت درها و پرده ها که تو در تو واقع شده اند برایش خبر می آورند. تمام اخبار راجع به مقدار زرینه و بضاعت عروس است. گاهی هم جناب داماد از جمال و اخلاق عروس می پرسد. زن ها در عین این که از عروس غیبی وصف می کنند، و داماد را به وجد می آورند، شبیه به این است که آن جناب را مثل میمون می رقصانند.
هر مسلمانی که عروسی کرده است، در عمرش یک دفعه رقصیده است. این عمر اصولا بین داماد و عروس و بستگان آنها یک نوع تجارت است که به اسم مواصلت انجام می گیرد. ولی طبیعت راه این تجارت را به شاعر نیاموخته است. او به جای نقدینه و زرینه قلبی را می خواهد که در آن بتواند آشیانه کند. در عوض، قلبش را می سپارد. دو قلب خوب و یک جور می توانند با خوشی دائمی زندگی کنند. به طوری که پول نتواند آن خوشی را فراهم بیاورد.
هر وقت زناشویی را در نظر می گیرم آشیانه ساده و محقری را روی درخت ها به خاطر می آورم که دو پرنده ی هم جنس بدون این که به هم استبداد و زورگویی به خرج بدهند، روی آن قرار گرفته اند.
پرنده ها چه طور هم جنسشان را انتخاب می کنند: بدون اینکه پدر و مادر برایشان رای بدهند! به جای این که الفاظ دیگران بین آنها عقد ببندد، قدری خودشان آواز می خوانند، آن وقت محبت و یگانگی در بین آنها این عقد را محکم می کند. شیرینی آنها به شاخه های درخت چسبیده است. خودشان با هم می خورند. مسئول خوراک دیگران نیستند. به جای آینه و قالی نمایش دادن، بساط آشیانه شان را به کمک هم مرتب می کنند. راستی و دوستی دارند، بعدها بچه هاشان هم با همان اخلاق آنها بزرگ می شوند.
ولی به انسان خدا آن تقوی و شادی طبیعت را نداده است که مثل پرنده زندگی کند.
بدبختانه ما انسانیم یعنی پرده ای بین طبیعت خاص ما و اشیا کشیده شده است و نمی خواهیم به دلخواه خودمان عادلانه پرواز کنیم. من می خواهم پرواز کنم. نمی خواهم انسان باشم، چه قدر خوب و دلکش است این هوای صاف و آزاد این اراضی وسیع وقتی که یک پرنده از بالای آن می گذرد.
من از راه های دور می رسم در این دیار نابلد هستم. در کدام یک از این نقاط آشیانه ام را قرار بدهم. رفیق مهربان تو برای من کجا را تعیین خواهی کرد؟
اخلاق من را بسنج، دستور بده. این است یک شاعر ناشناس. ولی کسانی که پول زیادی دارند بدجنسی زیادی هم دارند.
نیما.....................................................................................................................

1 نظرات:

احسان گفت...

گفتی فضا عاشقانه شده ها . . .

ارسال یک نظر

 
طراحی و فارسی سازی توسط میثاق اختر(misagh akhtar) | برای مشاهده بهتر وب سایت لطفا از جستجوگر firefox استفاده کنید