ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم ... باز بايد سرنوشت از سرنوشت خاتمي در سمينار "نقش مذاهب در ايجاد صلح" عدالت بدون آزادي، توهمي از عدالت است امید داریم در سال جدید تمام خواست های ملت ایران محقق شود به وبلاگ قسمتی با نام 8 دولت 8 کابینه اضافه شده که به معرفی کابینه ی 8 دولت ایران می پردازد و تصاویر و مقالاتی پیرامون این 8 کابینه ارائه می شود از این پس قسمتی با نام حوادث خیابانی به وبلاگ اضافه می شود که شرح حوادثی که در جلوی چشم نگارنده ی این وبلاگ رخ داده است را ثبت می کند

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

لطفا قاطی نفرمائید(طنز)

 
در مشابه سازی این دو، یعنی آیت الله خمینی و شاه با میرحسین موسوی اشتباهاتی می کنید.
جناب آقای رأفت، مصاحبه دیرهنگام و ضروری شما را خواندم. این مصاحبه به حقیقتی اشاره می کند که 32 سال قبل رخ داد.  آیت الله خمینی که عمری در نجف و در میان روحانیون زندگی کرده بود، توسط گروهی از نیروهای اپوزیسیون خارج از کشور، که شامل آقایان یزدی، قطب زاده و بنی صدر و در برخی موارد خود آقای رافت بودند، به عنوان رهبر جنبش ضد دیکتاتوری محاصره شد و بنا شد که ایشان هر چه می گوید، به زبانی که برای جهانیان قابل قبول باشد، ترجمه شود. چنانکه از سخنان آقای رافت برمی آید، آیت الله خمینی حرف خودش را می زد و اصلا کاری نداشت که کسی خوشش می آید یا نه، این دوستان کلمات آیت الله را چنان ترجمه می کردند که در رسانه های جهان مورد قبول واقع شود. این وسط چه کسی مقصر بود؟ آیا آیت الله خمینی دروغ می گفت؟ یا مترجمانی مانند آقای یزدی و بنی صدر و قطب زاده و رافت دروغ می گفتند؟ اگر  آیت الله خمینی شخصیت ارتدوکسی داشت،  تاوان این توهم را چه کسی باید بدهد؟ البته بسیاری از آن افراد، از جمله مرحوم قطب زاده که اعدام شد، یا آقای یزدی که تازه چند روز است برای چندمین بار از زندان بیرون آمده یا آقای بنی صدر که بارها اعتراف کرده که ساختن چهره ای وجیه الرسانه را برعهده داشت، و به تاوان همین کار سالهاست در تبعید زندگی می کند، داده اند. طبیعی است که این کار زشتی است که حرف های یک رهبر مذهبی ارتدوکس را تغییر بدهیم، و آن را تبدیل به یک رهبر دموکرات کنیم. ولی جدا از همه اشتباهات آیت الله خمینی ، مقصر این سوء استفاده کیست؟
کتابهای آیت الله خمینی در همان زمان، در مقیاس یک میلیون تیراژ در ایران منتشر شده بود، حتی همان کتاب حکومت اسلامی توسط همسر آقای بنی صدر به فرانسه ترجمه شد و در این کشور منتشر شد. همه کسانی که مترجم آیت الله خمینی بودند، می دانستند که ایشان نظرش چیست، منتهی فکر می کردند که می توانند فعلا چهره وجیه الرسانه ای از ایشان درست کنند و بعدا هم در ایران کنترلش کنند و بعد از سقوط شاه هر چه می خواهد بشود و شد آنچه شد.
جناب آقای رافت!
من فکر می کنم شما در مشابه سازی این دو، یعنی آیت الله خمینی و شاه با میرحسین موسوی اشتباهاتی می کنید. دوستان جوان شما درست می گویند که «ما با شما متفاوتیم که جوان‌های آن زمان بوده‌اید، و اشتباهات شما را نمی‌کنیم» میرحسین موسوی نه سخنگویی داشته که حرفش را تغییر دهد، نه ادعایی داشته که کسی دیگر برخلاف آن را نشان دهد. رهبری جنبش هم بطور طبیعی و در جریان یک انتخابات به گردن موسوی افتاده است. واقعا چه کسی از موسوی بت ساخته است؟ اصلا چه کسی می داند که روز تولد موسوی کیست که آن را جشن بگیرد؟ به گفته خودتان آقای موسوی عقایدش را بطور واضح بیان می کند و روی آن هم پافشاری می کند.
شما گفته اید که " اینکه روز تولد آقای موسوی به روزی تبدیل شود که مردم باید به خیابان‌ها بیایند، مرا به یاد «۴ آبان» می‌اندازد، روز تولد شاه. هیچ تفاوتی با آن نمی‌بینم. با این تفاوت که آقای موسوی رسما هیچکاره است، و محمد رضا شاه پادشاه مملکت بود." چه کسی به شما گفته که مردم یا سبزها روز تولد موسوی را جشن گرفته اند؟ مگر می شود در ایران و در خیابان روز تولد موسوی را جشن گرفت؟ اگر کسی به دعوت موسوی به خیابان می آمد، یا کتک می خورد، یا زندان می رفت، یا مورد تجاوز قرار می گرفت. خودش هم که از همان روزی که وارد مجادله با حکومت شد، تحت نظر بود و حالا هم که در خانه اش زندانی است. این چه شباهتی دارد با جشن چهارم آبان که دولت و نیروهای حکومتی همه موظف بودند، جشن بگیرند؟ نکند شما موسوی و خامنه ای را عوضی گرفتید؟ دو نفر از اقوام میرحسین موسوی در جریان اعتراضات زندانی شدند و یکی کشته شد و او حتی از مردم نخواست که در این مراسم شرکت کنند.
 
می فرمائید: " تبدیل مساله فوت پدر آقای موسوی به یک مساله ملی، و یا تفاوت‌گذاری بسیار بین حبس خانگی یا حصر آقای موسوی و دیگران، حتی آقای کروبی، فکر می‌کنم همان تکرار اشتباه‌های گذشته است." کاش قدری انصاف داشتید. یک نامزد ریاست جمهوری که مدعی است رای او را دزدیده اند، مردم هم در این مورد توافق دارند، شما هم ظاهرا معترفید که انتخابات با تقلب انجام شده، پدرش می میرد. به او اجازه نمی دهند بالای جسد پدرش بیاید، و اجازه تشییع جنازه هم نمی دهند. مجلس ترحیم را هم لغو می کنند. کجای این مساله یک مساله ملی است؟ اینکه عده ای از دوستداران موسوی فوت پدرش را در اینترنت تسلیت بگویند و حتی بخاطر تسلیت به او مورد عتاب و خطاب حکومت قرار بگیرند، این چه " بت سازی" است. در همه جای دنیا رایج است که وقتی پدر کسی می میرد، فرزندانش سر قبر او می روند و او را تشییع می کنند، حتی اجازه چنین چیزی را هم به موسوی ندادند، بی انصافی نیست که بگوئید فوت پدر موسوی تبدیل به مساله ملی شد؟
 
فرموده اید: " من فکر می‌کنم که مردم باید صحبت‌های آقای موسوی را گوش کنند، وتفسیر خودشان را از این حرف‌ها ندهند. خیلی از جوان‌ها فکر می‌کنند که آقای موسوی این سخن را تاکتیکی مطرح می‌کنند، همانطوری که ۳۲ سال پیش برخی از هم‌دوره‌ای‌های من فکر می‌کردند که آقای خمینی تاکتیکی آن حرف‌ها را می‌زدند، در صورتی که تاریخ ثابت کرد که آن حرف‌ها تاکتیکی نبودند، ایشان معتقد به مساله‌ای بودند و عمل کردند. آقای موسوی هم به قانون معتقدند و نمی‌خواهند قانون اساسی دیگر را جانشین آن بکنند." به نظر می رسد شما دو چیز را قاطی کردید، بد جوری هم قاطی کردید، آیت الله خمینی رفته بود به فرانسه، و در آنجا حرف خودش را می زد، و هر چیزی هم می خواست می گفت، عده ای از دوستان شما هم حرف ایشان را بصورتی دموکراتیک مطرح می کردند. آیت الله خمینی در پاریس بود و هیچ فشاری هم روی او نبود. حالا میرحسین موسوی در تهران، در بازداشتگاهی که معلوم نیست کجاست، و تا پیش از آن تحت حفاظت و مراقبت دائمی، حرف های خودش را می زد، و مجلس و قوه قضائیه و وزارت اطلاعات بارها خواستار اعدام او شدند. به نظر شما این دو موقعیت یکی است؟ متوجه تفاوت این دو موقعیت نمی شوید، یا خودتان را به راه دیگری می زنید؟
نوشته ای از ابراهیم نبوی

0 نظرات:

ارسال یک نظر

 
طراحی و فارسی سازی توسط میثاق اختر(misagh akhtar) | برای مشاهده بهتر وب سایت لطفا از جستجوگر firefox استفاده کنید